امروز میخوام یه سری جک بزارم که بخندیم 


مسموم شده بودم با دست و پاي لرزون عين بره اي كه تازه از مادر متولد شده!خودمو كشوندم تو پذيرايي از ميز آويزون شدم كه نيفتم رو زمين...با صدايي كه جيگر سنگ و آب ميكنه ميگم:بابايي؟دارم ميميرم!
بابام با خونسردي كابينتو وا كرد توشو نگا كردگفت قند و چاي هست راحت بمير!نه نمير بذار ببينم اول قيمت خرما بسته اي چنده؟
من:o-O
بابا:ببين دخترم بيا رك و روراست باشم باهات دلم نمياد پول خرما بدم اگه پول مولي جايي قايم كردي قبل مردن بهم بگو بعد مردنت نيفتم جون سوراخ سنبه هاي اتاقت!
محض اطلاعتون ميگم يه عكس از خودم تو سر راه دارم كه ثابت ميكنه سرراهيم!




امروز صبح مامانم اومده تو اتاقم که بهم بگه آماده شو با هم بریم بیرون
تا چشمش به من افتاد یهو گفت :
وای تو چقدر بدون آرایش زشتی.

من {-60-}
مامانم {-11-}
لوازم آرایشیم{-16-}





مامانم یه قابلمه جدید خریده بعد امروز به شوخی گفتم اگه توش خط بندازم چیکار میکنی ؟؟؟ برگشت گفت هیچی فقط یکی مثل همون خط میندازم رو صورتت …
من :|
روحیه عاطفی مادرانه o-O
لنگ و چاقو ضامن دار :|
سازمان حمایت از کودمان بی سرپرست O-O




یکی از فامیلامون باردار بود ویار داشت شام و ناهار و صبحانه تو آبغوره نون تیلیت میکرد میخورد!!!!
فک و فامیل جل الخالقه داریم ما...!!




چند روز پيش با خالم رفتم دندون پزشكي خانومه برگشت به خالم گفت شما خواهر فلاني هستيد؟
خاله ي منم با اعتماد به نفس كامل گفت نه خانوم محترم من خواهر خواهرشم:)
منو ميگي داشتم از خنده ميزو صندليارو گاز ميگرفتم 
حالا اومديم بريم منتظر بوديم اسنسور بياد بالا اومد خالم ميگه اومد شبكه سهبريم ديگه=)))))))
آخه من به اينچي بگم؟؟؟
هنوزم خودش نفهميده چه سوتياي داده=)





امروز ساعت3بعدازظهر با يكي از پسرخاله هام اس ام اس بازي ميكردم باهاش دعوام شد گفتم خفه شو!!
الان ساعت10:30 دارم اين پست رو ميذارم.ازساعت3:30 تا همين الان همش داره اس خالي ميفرسته!!!!!!!!
من:))))))))
پسرخاله ي حرف گوش كنم:))
انجمن خفه شدگان!!!





رفتم تو اتاق دختر عمم ( 6سالشه ) دختر همسایشونم (اونم 6 سالشه ) پیشش بود.
دخمل همسایشون : ای وای اینا چقد میان و میرن ... حالا چیکار داری ؟/:
من که دلم میخواست چشاشو درادم ولی با یه لبخند گفتم شما بازیتونو ادامه بدین کاریتون ندارم .. نماز بخونم میرم (:
حالا دوتایی دارن حرف میزنن..
دخمل همسایه :ریحانه ( دختر عمه ) به پارسا گفتی ؟؟
ریحانه : چیو باید بگم ؟
دخمل همسایه : همون که اگه دوباره اومد پیشمون بگی دیگه حق نداره بیاد . دوسش ندارم ):
ریحانه : نه .. نگفنم ، حالا بزا دخترداییم نمازشو بخونه بره دربارش حرف میزنیم 
دخمل همسایه : پس بیا بشین آرایشت کنم (:
ریحانه : بهت میگم بزا دخترداییم بره بیرون بعد.. ای بابا ..
حالا دارم میرم بیرون دختر همسایشون که علاوه بر اینکه دوس داشتم چشاشو درارم سرشم بکوبم به دیوار بهم میگه رفتی درم پشت سرت ببند ، دیگم نیا .. /:
دیگه من چی بگم /: اینا بزرگ بشن چی بشن خدا میدونه !!!




                                 با تشکر از سایت 4جک و بچه های 4جکی